زندگی حس غریبی است....
راستی شما چی فکر می کنین؟ من که این حرف رو قبول دارم.

چون رود
پیچان و پرخروش بسویت شتافتن
چون موج
سرکوفتن به سنگ و بسوی تو تاختن
ماهی شدن
در پیچ و تاب رود
با موج های تند
ماهی شدن به آبی دریاها
پیوستن به بیکرانه ای اقیانوس
تنها یک آرزوست
000
و
اشتیاق رفتن با موج‌های تند
این آرزوی کهنه پیوستن به رود
عصیان در گذشتن از مرزهای پیر
این خواهش گریز
عمریست با منست.
عمریست همچون سنگ
بر سنگلاخ بستر رودی که زندگی است
افتاده ام نظاره گر موجهای تند
آماج بی‌تحرک شلاق‌های آب
و
آرزوی رفتن و پیوستن
رویای کهنه‌ایست پرافسون و ماندگار
رویای ریزش مداوم باران است
بر تخته کویر.
ماندن !
تنها حقیقت است.

خاصیت عشق

صدا کن مرا....
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که
در انتهای صمیمیت حزن میروید.
در ابعاد این عصر خاموش
من ار طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
و تنهایی من
شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی‌کرد....

و خاصیت عشق این است.

***
این متن رو به این خاطر آوردم که اولا : به سهراب خیلی ارادت دارم
و دوما که یه خورده مهمتره اینه که .......

***
راستی تا یادم نرفته نازنین عزیز یه متن جالبی تو بلاگش گداشته که اگه نخونینی از دستتون میره و اگه اجازه بده میارمش اینجا
منتظر یاری سبزتان هستم.
سبز و پیروز باشید

من کی هستم؟؟؟؟

سلام به همه دوستان عزیز
من بر خلاف همه با معرفی خودم شروع به نوشتن نکردم.
شاید این کار من کمی عجیب باشه اما من می‌خوام قبل از اینکه من رو بشناسین با سبک نوشتنم آشنا بشین و به من بگین که من چه جور آدمی می‌تونم باشم.
خوب اینم یه جور شروع کردنه.
من منتظر راهنمایی های همه شما دوستان هستم
تا بعد

یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد . نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت:

-  خدایا ! میشه تنها آرزوى مرا بر آورده کنى؟

- ناگاه، ابرى سیاه، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت: چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من؟
مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت:

- ای خدای کریم از تو می‌خواهم جاده‌ای بین کالیفرنیا و هاوایی بسازی تا هر وفت دلم خواست در این جاده رانندگی کنم!! از جانب خدای متعال ندا آمد که:

- ای بنده‌ی من! من ترا بخاطر وفاداری‌ات بسیار دوست می‌دارم و می‌توانم خواهش تو را برآورده کنم اما هیچ میدانی انجام تقاضای تو چقدر دشوار است؟ هیچ میدانی که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنم؟ هیچ میدانی چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود؟ من همه‌ای اینها را می‌توانم انجام بدهم! اما آیا نمی‌توانی آرزوی دیگری بکنی؟

- مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت:

- اى خداى من! من از کار زنان سر در نمى آورم! میشود بمن بفهمانى که زنان چرا مى گریند ؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالى آمد که:

- ای بنده من! آن جاده‌ای را که خواسته‌ای، دو بانده باشد یا چهار بانده!!؟؟