من چنینم، احمقم شاید!
که می‌داند,
که من باید
سنگ‌های زندانم را به دوش کشم
به سان فرزند مریم که صلیبش را،
و نه به سان شما
که دسته‌ی شلاق دژخیمتان را می‌تراشید
از استخوان برادرتان
و رشته‌ی تازیانه‌ی جلادتان را می‌بافید
از گیسوان خواهرتان
و نگین به دسته‌ی شلاق خودکامگان می‌نشانید
از دندان‌های شکسته‌ی پدرتان!...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد