شقایق

وقتی شقایق مرد  ، گلهای باغ همه ماتم گرفتند و از جویبار خواستند برای گریستن  ، به  آنها چند قطره  آب قرض دهد . جویبار  آهی کشید و گفت :  آن قدر شقایق را دوست داشتم که اگر تمام  آبهای من به اشک تبدیل شود و  آنها را برای مرگ شقایق بریزم ، باز هم کم است .
 
گلها گفتند : راست می گویی ،
چگونه ممکن بود با  آن همه زیبایی ، شقایق را دوست نداشت ؟
 
جویبار پرسید : مگر شقایق  زیبا بود؟
 
گلها گفتند : شقایق غالباً خم می شد و صورت زیبای خود را در  آب شفاف تو می دید ، پس تو باید بهتر از هر کس بدانی که شقایق چقدر زیبا بود .
 
جویبار گفت : من شقایق را برای این دوست می داشتم چون وقتی خم می شد و به من نگاه می کرد ، من میتوانستم زیبایی خود را در چشمان او تماشا کنم .
نظرات 5 + ارسال نظر
خدای گونه ای در تبعید... چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:19 ق.ظ http://www.kaveer.blogsky.com

سلام آقا کیوان
خیلی زیبا و جذاب نوشتی
ممنون از این همه لطف طبعت
سرفراز باشی

**مریم** شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:40 ق.ظ http://faslebieshghi.blogsky.com

چه خود خواه !

سوده سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:32 ب.ظ http://daricheha.pesianblog.com

خیلی قشنگ بود..موفق و شاد باشی

دلتنگی اسمان شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 06:11 ب.ظ http://raheleh27.persianblog.com

سلام
از حضور همیشه سبزتون ممنون.سالی سرشار از شادی و سلامت و شروعی تازه برای رسیدن به ارزوهاتون رو ارزومندم...

خانومی یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:26 ب.ظ http://nedaayedel.blogsky.com

اول سلام
سال نو مبارک
کیوان جان خیلی زیبا نوشتی با احساس بود
موفق باشی در پناه خدا
چند بار مطلب تو رو خوندم خیلی لطیف بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد