وقتی شقایق مرد ، گلهای باغ همه ماتم گرفتند و از جویبار خواستند برای گریستن ، به آنها چند قطره آب قرض دهد . جویبار آهی کشید و گفت : آن قدر شقایق را دوست داشتم که اگر تمام آبهای من به اشک تبدیل شود و آنها را برای مرگ شقایق بریزم ، باز هم کم است .
گلها گفتند : راست می گویی ،
چگونه ممکن بود با آن همه زیبایی ، شقایق را دوست نداشت ؟
جویبار پرسید : مگر شقایق زیبا بود؟
گلها گفتند : شقایق غالباً خم می شد و صورت زیبای خود را در آب شفاف تو می دید ، پس تو باید بهتر از هر کس بدانی که شقایق چقدر زیبا بود .
جویبار گفت : من شقایق را برای این دوست می داشتم چون وقتی خم می شد و به من نگاه می کرد ، من میتوانستم زیبایی خود را در چشمان او تماشا کنم .
سلام آقا کیوان
خیلی زیبا و جذاب نوشتی
ممنون از این همه لطف طبعت
سرفراز باشی
چه خود خواه !
خیلی قشنگ بود..موفق و شاد باشی
سلام
از حضور همیشه سبزتون ممنون.سالی سرشار از شادی و سلامت و شروعی تازه برای رسیدن به ارزوهاتون رو ارزومندم...
اول سلام
سال نو مبارک
کیوان جان خیلی زیبا نوشتی با احساس بود
موفق باشی در پناه خدا
چند بار مطلب تو رو خوندم خیلی لطیف بود