شقایق

وقتی شقایق مرد  ، گلهای باغ همه ماتم گرفتند و از جویبار خواستند برای گریستن  ، به  آنها چند قطره  آب قرض دهد . جویبار  آهی کشید و گفت :  آن قدر شقایق را دوست داشتم که اگر تمام  آبهای من به اشک تبدیل شود و  آنها را برای مرگ شقایق بریزم ، باز هم کم است .
 
گلها گفتند : راست می گویی ،
چگونه ممکن بود با  آن همه زیبایی ، شقایق را دوست نداشت ؟
 
جویبار پرسید : مگر شقایق  زیبا بود؟
 
گلها گفتند : شقایق غالباً خم می شد و صورت زیبای خود را در  آب شفاف تو می دید ، پس تو باید بهتر از هر کس بدانی که شقایق چقدر زیبا بود .
 
جویبار گفت : من شقایق را برای این دوست می داشتم چون وقتی خم می شد و به من نگاه می کرد ، من میتوانستم زیبایی خود را در چشمان او تماشا کنم .

چون دستم بوی گل میداد

مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند

اما کسی فکر نکرد

 

 

که شاید من گلی کاشته باشم...

 

گل من مواظب خودت باش ....

 

تمام دنیای من

اگر آفتـاب به عـظمـتـش و آسمان به وسـعـتـــش و کوه به صلابـتـش می نازد من به تو می نازم چون قشنگـــترین صدای زندگـیــم تـپـش قلـب تـــــوست و زیباترین تصویرزندگی ام نگاه پر مهر توست.

کویر زنده است چون امید دارد روزی باران به آن هستی می بخشد و من نیز زنده می مانم چون تــــو باران جان بخش منی.

اگر زندگی قطره اشکی بود به پایت می ریختم تا بدانی دیوانه وار دوســـــــــتت دارم .

لحظات

جیرجیرک به خرس میگه: دوسـتـت دارم

خرس میگه: الان وقت خواب زمستونیه

بعدا صحبت میکنیم، خرس  رفت خوابید،

وقتی بیدار شد اثری از جیرجیرک نبود

خرس نمیدونست عمر جیرجیرک سه روزه

..........

 

براستی چرا ما قدر لحظاتی رو که در اختیارمونه را نمی دونیم و فرصت ها رو خیلی راحت از دست میدیم .