اخلاق حسین گونه

دهه اول محرم هم گذشت. بعضی ها توی این ایام به حسینیه ها و تکایا رفتند و در رثای سالار شهیدان به عزاداری پرداختند.

اما حالا که این دهه گذشته لازمه کمی بیندیشیم و ببینیم که آیا فقط باید در همین ده روز به یاد حسین و یارانش باشیم و بعد به همون زندگی سابق خودمون ادامه بدیم و بریم تا سال بعد و یا اینکه همیشه حسینی باشیم......

به امید اینکه همیشه در اخلاق و کردار حسینی و حسین گونه باشیم.

یا حق

محرم

 

در روایات معتبر شیعی آمده است که پس از عاشورا،  سکینه،‌ دختر نونهال حسین (ع)، آن لحظه که پیکر مجروح و پاره پاره پدر را شناخت، از سوزش دل، چنان ناله ای برکشید که بیهوش بر جای ماند... چون به خود آمد، روی به سوی جماعت، شعری با مضمون زیر را به نقل از پدر نوحه کرد:

 

رهروانم!

 هر دمی کز تشنگی لب بر زلال آب آرید

از لبان تشنه من وقت رفتن یاد آرید

ور ز جور روزگاران کشته ای برخاک آید

یا غریبی بی کس و تنها ز یاران باز ماند

شبنم اشکی به یاد غربت من برفشانید

هم بیاد قصه من نغمه ها از دل برآرید

 

هر زمان پرسید از احوال من ناآشنایی

نوحه های کربلا بر گوش جانش بازخوانید

خفتگان با نغمه های نی نوا هشیار دارید

یاد آرید از حسین، قربانی ظلم و تباهی

تا رها گردد بشر،‌ او کشته شد، با بی گناهی

من حسین، فرزند زهرا و علی سبط رسولم

تاختند بر پیکر صد پاره ام،  زنهار از این قوم ریایی

 

رهروانم! پیروانم! شیعیانم! دوستانم!

کاش می بودید و می دیدید ظلم دشمنان را

روز عاشورا به دشت نینوا جور سگان را

من برای کودک ام آبی طلب کردم، ندادند

تیر زهرآگین به کام تشنه اصغر نشاندند

تشنه بود اصغر ولی با خون خود سیراب گردید

شب دلان، تیر سه شعله بر گلوی او فشاندند

 

داد از این جور و ستم، فریاد از این قوم ستمگر

کوه نالان، صخره لرزان، دشت و دریا گشته طوفان

خون نشست بر هر افق زین جور بر آل پیمبر

زخمه ها بنشست بر قلب رسول از این همه ظلم و تباهی

هر دمی، لعنت بر این ابلیسیان،‌ اف باد بر این زندگانی

عشق

۱۰۰۰ بار، ۹۰۰ جمله ی عاشقانه را در ۸۰۰ جای مختلف بین ۷۰۰ نفر به ۶۰۰ زبان مطرح کردم. ۵۰۰ نفر آنها ۴۰۰ جمله را به ۳۰۰ زبان در ۲۰۰ برگ ترجمه کردند.  ۱۰۰ برگ برای تو در ۹۰ روز، روزی ۸۰ مرتبه خواندم. ۷۰ جمله ی آن را در روز، روزی ۶۰ مرتبه به صورت ۵۰ تایی برای خودت تکرار کردی و ۴۰ تای آن را آموختی پس از ۳۰دقیقه ۲۰ بار آن را از تو سوال کردم و تو به ۱۰ سوال من ۹ مرتبه ۸ سوال ۷ جواب صحیح دادی و در فاصله ی ۶ روز، روزی ۵ مرتبه در ۴ ساعت تو را به ۳ مکان از  مکان های عاشقانه دعوت کردم ۲ ساعت التماس کردم تا ۱ مرتبه گفتی:

                                               دوستت دارم

 

 

((به نظر من که عشق بسیار زیبا و پر از معنا است. اما در عین حال عشق دارای پرتوی کورکننده است که چشم آدمی را چنان خیره می کند که قادر به دیدن بسیاری از مسائل نیست. ))

 

 

زندگی

۱- زندگی شهد گل است که می خوردش زنبور زمان و آنچه می ماند عسل خاطره هاست

۲- برای عشق باید هیچ شد

۳- عشق همچون نقاشیست با این تفاوت که نقاشی را می توان پاک کرد اما عشق را هرگز

۴- کسی را که دوست دارید همه حقی بر شما دارد . حتی اینکه دوستتان نداشته باشد

۵- هرگز نا امید نشو اغلب از یک دسته کلید این آخرین کلید است که درب را می گشاید

۶- تا توانی یک رنگ باش / قالی از صد رنگ بودن زیر پا افتاده است

توصیه های یک وبلاگ کوچولو

سه جلد از پرفروش ترین کتاب های کودکان را بخر، آنها را بخوان و سپس به کوچکترها هدیه کن
هر روز صبح در اولین فرصت سخن مثبتی به زبان بیاور
به معجزه اعتقاد داشته باش ولی به آن تکیه نکن
تمام هزینه ها را درست در روزی که از سفر برمی گردی یادداشت کن.
در تعطیلات دسر را رد نکن

عید

عید سعید قربان بر همگان مبارک باد

دلاویزترین

زندگیتان سرشار از تکرار دلاویزترین شعر جهان باد، در همه حال!

شعری پر از احساسِ لطیف و سبز، کلامِ زنده یاد فریدون مشیری!





«دلاویزترین»



از دل افروزترین روزِ جهان،

خاطره ای با من هست،

به شما ارزانی:

سحری بود و هنوز،

گوهرِ ماه به گیسوی شب آویخته بود.

گل یاس،

عشق در جان هوا ریخته بود.

من به دیدار سحر می رفتم

نفسم با نفس یاس درآمیخته بود.

*

می گشودم پر و می رفتم و می گفتم:"های!

بسرای ای دل شیدا، بسرای.

این دل افروزترین روز جهان را بنگر!

تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای!



آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،

روح در جسم جهان ریخته اند،

شور و شوق تو برانگیخته اند،

تو هم ای مرغک تنها، بسرای!



همه درهای رهایی بسته ست،

تا گشایی به نسیم سخنی، پنجره ای را، بسرای!

بسرای..."



من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم!

*

در افق، پشت سراپرده ی نور

باغ های گل سرخ،

شاخه گسترده به مهر،

غنچه آورده به ناز،

دم به دم از نفس باد سحر؛

غنچه ها می شد باز.





غنچه ها می شد باز،

باغ های گل سرخ،

باغ های گل سرخ،

یک گل سرخ درشت از دل دریا بر خاست!

-چون گل افشانی لبخند تو،

در لحظه ی شیرین شکفتن!_

خورشید!

چه فروغی به جهان می بخشید!

چه شکوهی...!

همه عالم به تماشا برخاست!



من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم!



*



دو کبوتر در اوج،

بال در بال گذر می کردند.



دو صنوبر در باغ،

سر فراگوشِ هم آورده به نجوا غزلی می خواندند.

مرغ دریایی، با جفت خود، از ساحلِ دور

رو نهادند به دروازه ی نور...



چمنِ خاطرِ من نیز ز جان مایه ی عشق،

در سراپرده ی دل

غنچه ای می پرورد،

-هدیه ای می آورد-

برگ هایش کم کم باز شدند!

برگ ها باز شدند:

-"....یافتم!یافتم! آن نکته که می خواستمش!

با شکوفاییِ خورشید و،

گل افشانیِ لبخند تو،

آراستمش!

تار و پودش را از خوبی و مهر،

خوش تر از تافته ی یاس و سحر بافته ام:

"دوستت دارم" را

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام!"

*

این گل سرخ من است!

دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق،

که بری خانه ی دشمن!

که فشانی بر دوست!

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست!



در دل مردم عالم، به خدا،

نور خواهد پاشید،

روح خواهد بخشید."



تو هم، ای خوب من! این نکته به تکرار بگو!

این دلاویزترین شعر جهان را، همه وقت،

نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو!

"دوستم داری"؟ را از من بسیار بپرس!

"دوستت دارم" را با من بسیار بگو!

گوش کن
           یک نفر
                     آنطرف پنجره بسته
                                             تو را می خواند
و نسیم
           لای این پرده أویخته را می‌کاود
                                                   تا تو را دریابد
نور خورشید که از منزل پر مهر خدا آمده است
لب درگاه تو
                در یک قدمی می‌ماند
قلب این پنجره از دست غم پرده
                                          به تنگ آمده است
پرده را برداریم
                    دل این پنجره را باز کنیم
تا که آن نور سپید
                        به سلامی آرام
لب این قفل گره خورده به چشمان تو را باز کند

گوش کن
            یک نفر در تو
                              تو را می خواند
و خدایت آرام
                  در دل تنگ تو
                                    آهسته تو را می کاود

این منم در سوگ عشق اتش به جان افروخته

وز سخن های سراسر عاشقانه زبانم سوخته

در میان عاشقان با عشق های چند ماهه

این منم هستی برای یک نگاه بفروخته

از کجا تا به کجا از عشق ها تا فعل ها

این منم حسرت به چشم بی گناهی دوخته

همرهان توشه به داغ شقایق دارند

این منم از تئوشه عمر یک دل سوخته اندوخته

در تکرار این قصه که من مات رخ دلبریم

این منم  در میان گریه ها عشق را آموخته