« هنگامی که در خانه قدم می گذاری ...
گرفتاریهای ذهنت را همراه کفشهایت پشت در ٫
در بیاور ...
و به آنها بخند ...
چرا که تو ...
آرامش خانه را به هیچ قیمتی نمی فروشی !!»
اگر تو باز نگردی
قناریان قفس٫ قاریان غمگین را
که آب خواهد داد
که دانه خواهد داد ؟
اگر تو باز نگردی
بهار رفته
در این دشت بر نمی گردد
به روی شاخه گل
غنچه ای نمی خندد
و آن درخت خزان دیده تور سبزش را
به سر نمی بندد
اگر تو باز نگردی
کبوتران محبت را
شهاب ثاقب دستان مرگ خواهد زد
شکوفه های درختان باغ حیران را
تگرگ خواهد زد
اگر تو باز نگردی
نهال های جوان اسیر گلدان را
کدام دست نوازشگر آب خواهد داد؟
چه کس به جای تو آن پرده های توری را
به پشت پنجره ها پیچ و تاب خواهد داد
...
اگر تو باز نگردی
امید آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمی داند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم مرد ...
هنوز عروسکی هست برای بوسیدن!
و عشقی برای حوصله سر رفتگی ها
و غروری برای شکستن
و اخمهایی همیشگی پشت نقاب نا مرعی وجدان
و یک تو...که مخاطب حرفهایمی.
و فردا خواهد آمد مثل امروز
و من کاغذ کوچک تا خورده ام را
روی میز می گذارم تا بخوانی.
آموخته ام که...
بهترین کلاس درس دنیا محضر بزرکترهاست
آموخته ام که...
وقتی عاشق می شوم ، عشق خودش را نشان می دهد
آموخته ام که...
وقتی سعی می کنی عملی را تلافی کرده و حسابت را با دیگری صاف کنی،
تنها به او اجازه می دهی بیشتر تو را برنجاند.
آموخته ام که...
هیچ کس کامل نیست مگر اینکه در دام عشق او اسیر شوی.
آموخته ام که...
آموخته ام که...
اگر یک نفر به من بگوید ،“ تو روز مرا ساخته ای” روز مرا ساخته است
آموخته ام که...
وقتی ، به هیچ طریقی قادر نیستم کمک کنم ، می توانم برای او دعا کنم
آموخته ام که...
آموخته ام که...
برای درک شدن است.
آموخته ام که...
آموخته ام که...
داشتن است.
آموخته ام که...
آموخته ام که...
آموخته ام که...
آموخته ام که...
سلام به همه دوستان عزیز
من بر خلاف همه با معرفی خودم شروع به نوشتن نکردم.
شاید این کار من کمی عجیب باشه اما من میخوام قبل از اینکه من رو بشناسین با سبک نوشتنم آشنا بشین و به من بگین که من چه جور آدمی میتونم باشم.
خوب اینم یه جور شروع کردنه.
من منتظر راهنمایی های همه شما دوستان هستم
تا بعد